آینه جان شده چهره تابان تو


هر دو یکی بوده ایم جان من و جان تو

ماه تمام درست خانه دل آن توست


عقل که او خواجه بود بنده و دربان تو

روح ز روز الست بود ز روی تو مست


چند که از آب و گل بود پریشان تو

گل چو به پستی نشست آب کنون روشن است


رفت کنون از میان آن من و آن تو

قیصر رومی کنون زنگیکان را شکست


تا به ابد چیره باد دولت خندان تو

ای رخ تو همچو ماه ناله کنم گاه گاه


ز آنک مرا شد حجاب عشق سخندان تو